سلام سلام سلام قرار نبود هر روز بیام اینجا ................................. روم رو برگردوندم ............................... یاد مامانم افتاد ........................... فکر می کردم .......................... حالم بده ........................ احساس می کنم دارم خفه می شم خدا خدا حالم خیلی بده
چند وقت پیش
صبح که توی تاکسی نشسته بودم
داشتم تشریف می بردم سر کار
طبق معمولم تو ترافیک کشنده نیایش بودم
رادیوی ماشین روشن بود
برنامه صبح شبکه جوان: جوان ایرانی، سلام!
مجری برنامه (خانوم صداقتی)
شروع کرد به خوندن یه متن
چند جمله که خوند
گفت نویسنده ما مَرده،
منم مجبورم این متن رو بخونم
ولی این مهدی حاجی پروانه رو بعدا می کشم
موضوع از این قرار بود که
فاطمه آلیا، نماینده مجلس
گفته بود که
خانم¬ ها می تونند با طلاهای خودشون یک بانک تاسیس کنند!
مجری رادیو گفت فکر می کنید تبلیغات این بانک چجوری میتونه باشه؟
«بهتر از بانک ملی و ملت و سینا
بانک شمسی خانم اینا!»
یا جوایز قرعه کشی بانک شمسی خانم اینا:
«هزاران سرویس طلا
هزاران آدرس طلافروشی
هزاران شوهر خوب و سر به زیر و حرف گوش کن»
بعدم گفت فکر کنید که
اون وقت همه آقایون می شند کارمند بانک خانوم هاشون
بعد ما خانوم ها قبل از رییس جمهور
مشکل بیکاری رو تو ایران حل می کنیم.
...................................................
پ.ن.1. من که داشتم از خنده می مردم
ولی روم نشد جلوی اقای راننده بخندم
پ.ن.2. جدا از اینکه قدری توهین آمیز بود
درباره نظر خانوم نماینده محلس نمی خوام قضاوت کنم
دیدن ناراحتی یه مرد خیلی سخته
اصلا دیدن ناراحتی پدر و مادر خیلی سخته
از اون بدتر
اینه که
هیچ کاری از دستت بر نمیاد
هیچ کاری
تا حداقل یه ذره ....
..............................................
خیلی بده آدم به کسی غیر از پدر و مادرش وابسته شه
خیلی بده آدم یاد بگیریه مشکلاتش رو به کمک دیگران حل کنه
چون بالاخره همه یه روز تنهات می ذارن
اون وقت تو می مونی تنها
..................................
خیلی خوبه آدم یه وبلاگ داشته باشه
تجربیات و سانتیمات رو با کسایی شیر کنی که
تو رو نمی شناسن
تو رو کریتیک نمی کنن
و فقط
اینکه چند نفر غم تو رو خوندن
سبکت می کنه
حالا شاید این وسط یکی هم
یه ذره هم مرام بذاره
تو کامنتش باهات همدردی کنه
...........................................
قلبم غصه داره
تقریبا هیچ دوستی ندارم که
غمم رو بهش بگم
نه اینکه کلا دوست ندارم ها
نه!
دانشگاه که تموم شد
احساس می کنم دوست هام
دورتر از اونی شدن که باهاشون درودل کنم
اونم پشت تلفن
.....................................
پ.ن.1. وقتی دلگیری و تنها
غربته تمام دنیا .........!
پ.ن.2. نمی دونم چرا جدیدا که می نویسم
آخرشو نمی تونم جمع کنم
نوشته هام آخر ندارن
بنویسم حالم بده
ولی امروز صبح
بعد از همه دعواهای دیشب
از خواب پریدن ساعت 3
جلوی در اورژانس بیمارستانمون
چند نفر داشتن خودشون رو می زدند
مادرشون مرده بود
اصلا دلم نمی خواست نگاه کنم
اصلا نمی خواستم ببینم به اونها چی می گذره
که مریض تو خونه افتاده
تنم لرزید
انقد حالم بد شد که ...
بعد از چند ماه برام عادی شه
ولی گریه آدم های عزیز از دست داده
برام عادی نشد
حالم واقعا بده
دلم می خواد گریه کنم
اما نمی تونم
بغض گلوم رو گرفته
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |