• وبلاگ : Welcome to Hibye City
  • يادداشت : وقتي دلگيري و تنها، غربته تموم دنيا...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    با درود
    شايد وقتي داري لحظات کسايي که عزيزي از دست دادن رو مي بيني به لحظات شادي اي که داشتن و تو نبودي يا اينکه تو بخشه کناري بيمارستان آدمايي هستن که غرق در شادين از بهبوديه عزيزانشون يا منتظر يه هديه ي آسمونين بهت کمک کنه.
    + من 

    اساسا وابستگي چيزه بديه...حتي به پدر و مادر

    آره نوشتن توي وبلاگ خيلي آدم را سبک ميکنه...حتي اگه هيچکس نخونه

    پيشنهاد ميکنم که هرچه زودتر يه دوست برا خودت پيدا کني و باهاش درد و دل کني(زميني يا آسموني،دوست دانشگاه يا دکتر روان پزشک).چون اگه اين اتفاق نيافته،اينا توي مغزت ته نشين ميشه،اون وقت اصلا به اين راحتي ها نميشه پاکش کرد...ممکن سال ها تو مغزت بمونه و توي زندگي آينده ت و برخورد با همسر و فرزندات تاثيرات منفي بگذاره

    پاسخ

    سلام. باهات مخالفم وابستگي به پدر و مادر خيلي خوبه.بايد بزرگ شي تا اين چيزها رو ياد بگيري!با حرف بعديت هم مخالفم. قرار نيست آدم همه حرفهاش رو با كسي در ميون بذاره. چون اين چيزها مقطعيه. شايد چند روز ديگه كلا فراموش كنم چه اتفاق افتاده بود. كلا با حرف زدن با ديگران موافق نيستم.

    اينجا کمي خاکستريست ...

    اينجا کمي بيشتر از کمي خاکستريست ...

    جستجوي آرامش در ميان انسانها و دنياي انسانها و آنچه به دنياي انسانها متعلق است بيهودست ... آرامش واقعي فقط لحظه هاي حضور در پيشگاه اوست...

    الا بذکر الله تطمئن القلوب.

    پاسخ

    سلام. حق با شماست ولي منظور من از اين پست تنهايي بين آدم هاست. نياز به حرف زدن با آدم هاي ديگه. نيازي كه وجود داره و خيلي وقت ها واسه من بي جواب مي مونه.نتيجه خوبي كه حرف زدن با ديگران داره اينه كه بعدش احساس مي كني نه، غم شما اون قدرها هم بزرگ نيست. اتفاقات بد هفته قبل به اضافه چند تا صحنه مرگ كه توي بيمارستان ديدم، اينكه خودمو جاي بچه هاي اون آدم ها بذارم، باعث شد خيلي به هم بريزم